شب شعر ما

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلام.شعر امروز از خانم عرفان نظرآهاری هست به نام راز:

راز راه رفتن است

راز رودخانه پل

راز آسمان ستاره است

راز خاک گل

راز اشک ها چکیدن است

راز جوی آب

راز بال ها پریدن است

راز صبح آفتاب

راز های واقعی رازهای برملاست

مثل روز روشن است

راز این جهان خداست.

شب شعر ما...
ما را در سایت شب شعر ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabesherema بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 12:29

سلام.شعر امروز ما از فروغ فرخزاد است.اسطوره ی فراموش نشدنی شعر فارسی.لطفا بعد از خوندن شعر یک فاتحه برای آمرزش روح فروغ بفرستید.اینم شعر: زان نامه ای که دادی و زان شکوه های تلختا نیمه شب به یاد تو چشمم نخفته است ای مایه ی امید من ای تکیه گاه دور هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت احساس قلب کوچک خودرا نهان کنم بگذار تا ترانه ی من رازگو شود بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم تا بر گذشته می نگرم عشق خویش را چون آفتاب گم شده می آورم به یاد می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است این شعر غیر رنجس یارم به من چه داد؟ این درد را چگونه توانم نهان کنم آن دم که قلبم از تو به سختی رمیده است این شعر ها که روح تو را رنج داده است فریاد های یک دل محنت کشیده است گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این آگاهی از دورویی مردم مرا نبود دردا که این جهان فریاب نقش باز با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود اکنون منم که خسته زدام فریب و مکر بار دگر به کنج قفس رو نموده ام بگشای در که در همه دوران عمر خویش جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام پای مرا دوباره به زنجیر ها ببند تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند تا دست آهنین هوس های رنگ رنگ بندی دگر دوباره به پایم نیفکند تهران بهار ۱۳۳۴-از دفتر شعر اسیر شب شعر ما...ادامه مطلب
ما را در سایت شب شعر ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabesherema بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 12:29

سلام.امروز شعری که می خوام بزارم از فریدون مشیری و به درخواست یکی از دوستانه. بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه كه بودم   در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم   ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام   یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن لحظه ای چند بر این آب نظر كن آب ، آیینه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا كه دلت با دگران است تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن   با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم   تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم   یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم نگسستم ، نرمیدم   رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كنی از آن كوچه گذر هم     بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم..... شب شعر ما...ادامه مطلب
ما را در سایت شب شعر ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabesherema بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 12:29